Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-05-03@07:54:49 GMT

پرستاران دین و مقاومت

تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۱۱۷۸۹۲

پرستاران دین و مقاومت

احساس می‌کردم دیگر مادر برایم مادری نمی‌کند؛ بلکه فراتر از آن در حق من رفتار می‌کرد. او تمام وجودش را وقف نگهداری از من کرده بود. مثل فرشته‌ای می‌مانست که او را تکلیف کرده بودند که فقط باید از کاظم نگهداری کند.

به گزارش ایران اکونومیست، در تقویم کشور ما روز میلاد باسعادت حضرت زینب کبری (س)، به روز پرستار نام‌گذاری شده، چراکه این بانوی گرانقدردر روز حماسه بزرگ عاشورا، پرستار تمامی نیکی‌ها و ارزشهای مقدس عاشورا بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

حضور او در کنار برادر و امامش؛ حسین بن علی (ع)، اطمینان قلبی برای اباعبدالله (ع) در جهت سرپرستی و پرستاری از اهل‌بیتش به‌ویژه برای زمان بعد از شهادتش بود چراکه ایشان می‌دانست که بعد از او روزهای سختی درانتظار آن‌ها می‌باشد.

درست است که پرستاری شغلی مقدس است چراکه وظیفه اصلی یک پرستار مراقبت از جان و سلامت انسان‌هاست، اما این کار زمانی بیش‌ازپیش ارزش خود را پیدامی کند که با هدف و نیت دینی و الهی همراه باشد.

می‌توان گفت بزرگ‌ترین و مقدس‌ترین پرستاران، همسران و مادران جانبازانی بوده و هستند که بعد از جنگ رسالت و وظیفه دینی خود را در مراقبت و پرستاری از همسران و فرزندان خود دانسته و زینب گونه باتحمل همه مصائب و سختی‌ها به امید اجر و فضل الهی، خم به ابرو نیاورده و لب به شکوه و اعتراض نگشودند.

یکی از مادرانی که از این امتحان و مأموریت الهی سربلند بیرون آمده، مادر جانباز بزرگوار جنگ تحمیلی؛ کاظم سلیمیان است.

کاظم سلیمیان متولد ۱۳۴۶ در زرین‌شهر است که در ۱۳ سالگی پدرش را از دست می‌دهد و با فوت پدر، خانواده نسبتاً پرجمعیت آن‌ها، بدون هیچ درآمدی با مشکلات فراوان معیشتی روبرو می‌شوند.

او از سیزده‌سالگی همراه برادران بزرگ‌تر مجبور به کار می‌شود و دوره تحصیل دبیرستان را به‌صورت شبانه می‌گذراند.

وی علی‌رغم مشکلات فراوان، در ورزش پیشرفت خوبی می‌کند و دروازبان تیم فوتبال منتخب شهرستان می‌شود. در سال ۱۳۶۵ به سربازی و جبهه می‌رود و در اسفند ۱۳۶۶ در جزیره بوارین به علت اصابت گلوله، قطع نخاع گردنی می‌شود.

محدودیت حرکتی در وی باعث ایجاد فراز و فرود و دلتنگی ها و مشکلات فراوانی در زندگی‌اش شده و شیوه خاصی از زندگی را برایش رقم می‌زند.

وی دربخشی از کتاب خاطرات خود با نام چشم‌هایی که نوشتند؛ به بیان بخشی از زحمات و ایثارگری‌های مادرش در حق خود در روزهای سخت جانبازی پرداخته که به مناسبت روز پرستار منتشر می‌شود:

بنیاد جانبازان حقوقی در حد شش هزار تومان برایم در نظر گرفته بود که کفاف زندگی ما را نمی‌داد؛ ولی چاره‌ای نبود. از وقتی به خانه آمده بودم، مادر دیگر نمی‌توانست آن‌طور که بایدوشاید، به گاوها رسیدگی و آن‌ها را تیمار کند؛ شیر بدوشد و بفروشد وماست و پنیر درست کند.

او مجبور شد برای رسیدگی به من گاوها را بفروشد. پول فروش گاوها هم اندک‌اندک خرج این‌وآن و کمک و قرض دادن به خواهر و برادرها شد و دست مادر خالی ماند.

احساس می‌کردم دیگر مادر برایم مادری نمی‌کند؛ بلکه فراتر از آن در حق من رفتار می‌کرد. او تمام وجودش را وقف نگهداری از من کرده بود. مثل فرشته‌ای می‌مانست که او را تکلیف کرده بودند که فقط باید از کاظم نگهداری کند.

مگر یک انسان تا چه حد می‌توانست همه خوبی‌هایش را بدون هیچ انتظاری به‌پای کسی بریزد که تنها توانایی‌اش فقط یک تشکر خشک‌وخالی بود.

می‌دانستم که دل مادر از دیدن حال و روز من خون است. مادری که با هزار سختی و مشقت و در غیاب همسر فوت‌شده‌اش، جوانی رعنا را بپروراند و هزار آرزو برای او داشته باشد و ناگهان کاخ آرزوهایش فروبریزد و جسمی لاشه مانند و بی‌جان برایش بیاورند که ساده‌ترین اعمال حیاتی را نتواند انجام دهد.

در نگاه مادر تمام این رنج‌ها را می‌دیدم و دم برنمی‌آوردم. چه زود دستان پینه‌بسته مادرم، گلبرگ‌های خشکیده شده گلی را که در دامن خود پروریده بود، نوازش کرد.

زخم‌هایم در حدی عمیق و ناجور بود که گاهی تا مچ دست، داخل زخم‌ها می‌رفت! ملحفه‌های روی تخت، خونی و عفونی می‌شد.

آن موقع ماشین لباس‌شویی هم نداشتیم. مادرم می‌رفت آن‌طرف حیاط می‌نشست و ملحفه‌ها را می‌شست و من صدای هق‌هق گریه او را می‌شنیدم.

خون‌ها و عفونت‌های روی ملحفه‌ها را می‌شست و گریه می‌کرد و می‌نالید! اما وقتی این‌طرف می‌آمد، دیگر چیزی نمی‌گفت و ساکت و آرام می‌نمود.

مادر خیلی اذیت شد. هرچقدر بخواهم رنج او را توصیف کنم، نمی‌توانم. هرچه بگویم کم است! کاش نمانده بودم که مادر را این‌طور پریشان ببینم.

از خدا می‌خواستم که در پناه خود، مادر نازنینم را چون گذشته مغرور و سربلند بدارد. خدایا، تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه‌داری. قلب من شکسته! جانا به عهد خود وفا کن.

ناتوانی در کمک کردن به مادر همچون آتش دوزخ تمام روح و جانم را ذوب می‌کرد و حسرت بوسیدن دستانش چون عقده‌ای در دلم، همیشه آزارم می‌داد.

مادر دوستت دارم و تا ابد خواهم داشت و یقین دارم که بهشت زیر پای توست.

چند ماه بعدازاین که از زیارت مشهد آمده بودیم؛ رضا، همسایه‌مان که سرطان داشت و در مشهد او را دیده بودیم فوت کرد. وقتی او را تشییع می‌کردند؛ از در خانه ما رد شدند.

مادرم چادرش را سر کرد و دنبال تشییع‌کنندگان رفت. ساعتی بعد که برگشت، حالش خیلی بد بود و خیلی گریه می‌کرد. فکر می‌کردم برای فوت رضاست، ولی گریه‌هایش خیلی طول کشید.

همان‌طور که در آشپزخانه غذا درست می‌کرد، صدای گریه‌اش را می‌شنیدم. نمی‌دانستم چرا این‌همه ناراحت است. چیزی هم به من نمی‌گفت.

خواهرم عصر به خانه‌مان آمد. گفتم: آجی، برو ببین مادر چرا این‌قدر ناراحته و گریه می کنه. اگه برای من گریه می کنه که آخه من تازه این‌طور نشدم. اگه برای رضاست، پس چرا این‌قدر ناراحته.

خواهرم پیش مادر رفت و او هم شروع به گریه کرد؛ حالا مشکل دو تا شد! گفتم: چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ بعد که آرام شد، گفت: مادر که به تشییع‌جنازه رضا رفته بود، یکی از زنان همسایه به او گفته این‌که راحت شد و رفت. ایشاالله بچه تو هم راحت شه!

مادر خیلی ناراحت شده و جوابش رو داده. مادر به خواهرم گفته بود: آخه به اون چه که بچه من بمیره و راحت شه. آخه چطور دلش اومد این حرف رو زد. دلم از آن‌همه سوز دل مادر خون شد!

منبع:

هاشمی، علی، چشم‌هایی که نوشتند (روایت جانباز حاج کاظم سلیمیان از هشت سال جنگ تحمیلی) مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، راویان فتح، تهران ۱۴۰۰، صفحات ۱۳۱، ۱۴۳، ۱۴۴، ۱۴۷، ۱۴۸

 

منبع: خبرگزاری ایسنا

منبع: ایران اکونومیست

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۱۷۸۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مشاغل بهاره در تهران قدیم | کاهگل‌مالی و یخ‌فروشی

همشهری آنلاین- صفورا صادقی: تهرانی که امروزه می‌بینیم و در آن زندگی می‌کنیم شاید برای پدران و مادران و بزرگترهایمان هیچ شباهتی به گذشته ای که آنها گذرانده اند ندارد. از آب و هوا و شکل و شمایل ساختمانها و خیابانها و کوچه ها، تا مدل لباس پوشیدن و صحبت کردن مردم، گزینه «تغییر» در تمامی لایه های آشکار و پنهان زندگی پایتخت‌نشینی دیده می‌شود. با ورود فصل بهار و پایان زمستان در گذشته تهران مشاغل جدیدی به وجود می‌امد که شاید امروزه نه تنها دیگر اثری از آنها باقی نمانده است، بلکه شنیدن قصه این مشاغل هم باعث تعجب نسل امروز شود.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

نصرالله حدادی، تهران شناس، در این باره توضیح می‌دهد: «در تهران دهه۳۰و ۴۰ بعد از اتمام زمستان سخت و پربارش برای مردمی که شغل اغلب آنها زراعت بود و با آمدن سرما و برف و باران کسب و کار آنها نیز تعطیل میشد، نو شدن فصل مصادف بود با رونق مشاغلی که در آن زمان مرسوم بود.

شغل کاهگل‌مالی

از زمستان های سرد و پربارش قدیم زیاد شنیده ایم ولی شاید کمتر بدانیم بعد از این سرما و بارش برای ساختمان های کم استقامت آن زمان تهران چه اتفاقی می‌افتاد. حدادی می‌گوید: «در تهران قدیم بعد از چله کوچیکه و چله بزرگه و بارش برف و باران با شروع فصل بهار، زمان بازسازی و درست کردن سقف کاهگلی خانه‌ها بود. در فصل بهار شغل «کاهگل مالی» از مشاغل رایج آن زمان بود. در کوچه‌ها می‌گشتند و صاحب هر خانه‌ای که نیاز به تعمیرات داشت، سقف خانه و در و دیوارش را با «کاهگل» که ترکیبی از ملات کاه و گل رس، نمک و آب، بود درست می کرد. ملات کاهگل خانه ها را در برابر رطوبت مقاوم و محافظت می‌کرد.

یخ‌فروشی

حدادی ادامه می‌دهد: «یک زمانی خوردن آب خنک برای تهرانی ها حسرت بود و دسترسی به آن در ماههای گرم سال به آسانی ممکن نبود. در دهه ۳۰ شغل یخ فروشی در پایتخت وجود داشت و با گرم شدن هوا کامیون های قدیمی یخ‌ها را حمل می‌کردند و به دکه‌های یخ‌فروشی که معمولا سر چهارراه ها بودند میرساندند. صاحبان دکه روی یخ‌ها را با چند لایه گونی خیس می‌پوشاندند تا آفتاب دیرتر آنها را ذوب کند و معمولا در سایه قرار می‌دادند.

آنها یک وسیله برای تکه کردن یخ ها داشتند که چنگک مانند با نوک تیز بود به قطر حدودا دو سانتی متر که یخ‌فروش با این وسیله یخ‌ها را تکه‌تکه می‌کرد و می‌فروخت. این یخ ها صبح خیلی زود قبل از طلوع آفتاب به دکه‌ها می‌رسیدند و تا بعد از ظهر فروش می‌رفتند. قیمت هر قالب یخ ۳ قران بود. در حال حاضر هم فروش یخ وجود دارد آخرین بار قیمت بالای ۲۰۰ هزار تومان برای هر قالب دیدم که مربوط به چند ماه قبل است.

نقل است از آقاسید مهدی قوام که روزی از جلوی یخ فروشی رد می‌شد و دید صاحبش با صدای بلند داد می‌زند یخ هایم آب شد بخرید ... دیدند آقا سید مهدی شروع به گریه کرد. از او می پرسند چرا گریه میکنی گفت این مرد برای آب شدن یخ‌هایش گریه می‌کند من چطور برعمر رفته ام گریه نکنم...»

کد خبر 846990 برچسب‌ها مهارت‌ها شغل شهردارى تهران

دیگر خبرها

  • گریه تلخ پیرمرد پس از نابودی زندگی‌اش در آتش سوزی امامزاده ابراهیم
  • گریه تلخ پیرمرد پس از زندگی‌اش در آتش سوزی امامزاده ابراهیم
  • گریه ناگهانی آقای خواننده در هنگام اجرای آهنگ در کنسرت | فیلم
  • مشاغل بهاره در تهران قدیم | کاهگل‌مالی و یخ‌فروشی
  • ببینید | گریه ناگهانی روزبه بمانی در هنگام اجرای آهنگ «اسمت که میاد»
  • (ویدیو) گریه ناگهانی مجری صداوسیما روی آنتن زنده
  • موج بالای مهاجرت پرستاران؛ عمانی‌ها ۶ برابر ایران حقوق می‌دهند | مقاومت عجیب با وجود کمبود پرستار!
  • اعتراف سارقان موتورسوار در اتوبان امام علی(ع) | گریه های موبایل قاپ جوان | اصلا چاقو نداریم ... + ویدئو
  • تلاش کشتی‌گیران غول پیکر برای درآوردن گریه نوزادان (عکس)
  • چرا بعد از رابطه جنسی غمگین می شوم و گریه می کنم؟